حدود ۹ سالم که بود با یکی از دوست هایم که
با هم مدرسه هم می رفتیم و اسمش علیرضا بود بازی می کردم و اون اومده بود
خونه ما. توی حیاط بودیم و یکی یک بار گلی را به من نشون داده بود و گفته
بود این گل نسترن است. من به اون گل اشاره کردم و گفتم این نسترن است. اون
متوجه نشد منظورم چیه و پرسید چی نسترنه؟ من هم که کرمم گرفته بود گفتم
این آدمه که لای چمنها داره میدوه. اون کمی بیشتر در باره نسترن سوال کرد و
من شروع کردم از خودم چرت و پرت در آوردن که نسترن یک شخصیت تخیلی و
قهرمان است و خیلی قوی و سریع است (حدوداً مشخصات مایتی موس را داشتم
میدادم) و گفتم این یک برنامه تلوزیونی زمان شاه بود و برایش یک آهنگ هم
الکی در آوردم که آخرش بود هیچ کس از نسترن بهتر نیست، حتی پلیس که نه ردیف
داشت و نه قافیه. علیرضا از من پرسید آخه این اگر اینقدر کوچیک هست که یکی
رویش پا بگذارد که له میشه و میمیره. من گفتم نه ببین این خیلی سریع است
واگر کسی بخواهد روی اون پا بگذارد فرار میکنه و وقتی شروع کنه به دویدن
برای اینکه تند تر بدود یک دستش را به کمرش میگیره و با دست دیگرش هی
میکوبه در کونش و بلند بلند می خونه من نسترنم لای لای و با هر ضربه سرعت
میگیره. این حرف ها را که میزدم خودم هم خنده ام می گرفت و من فکر می کردم
خودش هم می فهمه من همه را الکی می گویم اما چون حرف هایم خنده دار است
هیچی نمیگه و میگذاره ادامه بدم. خلاصه گذشت و چند وقت بعد در مدرسه داشتیم
بازی میکردیم و هر کسی شخصیتی میشد، یکی سوپرمن، یکی زورو و غیرّه و همه
شروع کردیم دنبال هم کردن. یک دفعه این وسط علیرضا دستش را زد به کمرش و می
کوبید در کونش و بلند بلند میخوند من نسترنم لای لای…از اونجا که این یک
مدرسه بسیار مذهبی هم بود (نیکان) همه با تعجب به اون نگاه میکردند.
نمیدونم آخرش چی شد اما شک ندارم که معلمین از پدر و مادر اون خواستند
بیایند مدرسه تا با هم از ابهامات احتمالی جنسی پسرشون صحبت کنند.
I remember when I first arrived in the US due to the different culture I was brought up in, the folks in town teased me and considered me "not right" and implied slight mental illness or simply being different. I was in a relationship of some kind with this girl in town. She once told me, “Everybody thinks I should be afraid of you, but I’m not.” The town's sheriff would take photographs of us and follow one or both of us in his vehicle. Eventually I caught her making love to an unidentified person. Shortly afterwards the sheriff also arrived and spotted me. I fled, leaving my scarf behind on the branch of a bush. My girlfriend disappeared under suspicious circumstances and was later found dead. Shunned by many, I was immediately considered the main suspect. While in the interrogation room, I was shown a white cloth, which the sheriff identified as the item used to strangle the girl. I denied that the girl and I were romantically involved. Locals vandalized o...
Comments
Post a Comment