یک روز آقا مصطفی اومد و ته خیابون رید. چند روز بعد عباس آقا اومد و روی انی که اونجا بود رید. چند روز بعد آقا سیامک اومد و روی انی که اونجا بود رید. چند روز بعد آقای گودرزی اومد و روی انی که اونجا بود رید. چند روز بعد ژینوس اومد و روی انی که اونجا بود رید. چند روز بعد بابک آقا اومد و روی انی که اونجا بود رید. چند روز بعد اردی اومد و روی انی که اونجا بود رید. چند روز بعد آقای ترازو دار اومد و روی انی که اونجا بود رید. چند روز بعد آقا کامی اومد و روی انی که اونجا بود رید. چند روز بعد مایکل بولتون اومد و روی انی که اونجا بود رید. چند روز بعد فاطی گوزو اومد و روی انی که اونجا بود رید. این اتفاق چند سال پشت سر هم تکرار شد تا اینکه اونجا به یک کوه بلند تبدیل شد. یک روز مردم محله جمع شدند و گفتند اینجا قبلا کوه نبوده. پس این کوه از کجا پیدا شده؟ تصمیم میگیرند که با بیل بیفتند به جون کوه و ببینند زیرش چیه. چندین روز مردم با بیل ان ها را میزنند کنار تا اینکه سر انجام میرسند به کف خیابون و می بینند چیزی اونجا نیست. بعد همه شروع میکنند با هم رقصیدن
It had taken a couple of weeks of negotiation but Joe finally got the deal he wanted and drove out of the dealership in his brand new Explorer. His girlfriend knew his real motivation for buying a utility vehicle was because he loved to go four-wheeling on Saturdays with his friends and felt a little conspicuous when he was always doing the "riding" and never the driving. Joe arrived and ran into her house as excited as a nine-year-old boy with his first bicycle. Mary was working at her computer as Joe came up behind her, gave her a big kiss on the cheek and said, "C'mon, c'mon, let's go! Let's go for a ride." They jumped into the Explorer and headed out of town. After a few minutes, Joe pulled over to the side of the road and invited Mary to drive. She got behind the wheel and found that she really enjoyed the sensation of sitting up so high with a great view of everything ahead of her. Joe instructed, "Hang a left here" and as Mary follow...
Comments
Post a Comment