یک روز آقا مصطفی اومد و ته خیابون رید. چند روز بعد عباس آقا اومد و روی انی که اونجا بود رید. چند روز بعد آقا سیامک اومد و روی انی که اونجا بود رید. چند روز بعد آقای گودرزی اومد و روی انی که اونجا بود رید. چند روز بعد ژینوس اومد و روی انی که اونجا بود رید. چند روز بعد بابک آقا اومد و روی انی که اونجا بود رید. چند روز بعد اردی اومد و روی انی که اونجا بود رید. چند روز بعد آقای ترازو دار اومد و روی انی که اونجا بود رید. چند روز بعد آقا کامی اومد و روی انی که اونجا بود رید. چند روز بعد مایکل بولتون اومد و روی انی که اونجا بود رید. چند روز بعد فاطی گوزو اومد و روی انی که اونجا بود رید. این اتفاق چند سال پشت سر هم تکرار شد تا اینکه اونجا به یک کوه بلند تبدیل شد. یک روز مردم محله جمع شدند و گفتند اینجا قبلا کوه نبوده. پس این کوه از کجا پیدا شده؟ تصمیم میگیرند که با بیل بیفتند به جون کوه و ببینند زیرش چیه. چندین روز مردم با بیل ان ها را میزنند کنار تا اینکه سر انجام میرسند به کف خیابون و می بینند چیزی اونجا نیست. بعد همه شروع میکنند با هم رقصیدن
I remember when I first arrived in the US due to the different culture I was brought up in, the folks in town teased me and considered me "not right" and implied slight mental illness or simply being different. I was in a relationship of some kind with this girl in town. She once told me, “Everybody thinks I should be afraid of you, but I’m not.” The town's sheriff would take photographs of us and follow one or both of us in his vehicle. Eventually I caught her making love to an unidentified person. Shortly afterwards the sheriff also arrived and spotted me. I fled, leaving my scarf behind on the branch of a bush. My girlfriend disappeared under suspicious circumstances and was later found dead. Shunned by many, I was immediately considered the main suspect. While in the interrogation room, I was shown a white cloth, which the sheriff identified as the item used to strangle the girl. I denied that the girl and I were romantically involved. Locals vandalized o...
Comments
Post a Comment