یک بار توی ایران یک تعداد مهمون داشتیم که چند روزی با ما مونده بودند. یک روزش بجز اونها مهمونهای دیگه هم داشتیم. من توی حیاط با پسر کوچیکتر آنها (که اسمش را میگذاریم حسن علی جعفر) داشتم بازی می کردم. نمیدونم چکار کرد که از دستش عصبانی شدم و داد زدم "حسن علی جعفردیوونه". البته می خواستم بقیه اش را هم بگم (نصف کونش بیرونه) اما ترسیدم مامان و بابام بشنوند. اما یهو دیدم خودش شعر منو تموم کرد. البته کمی با تغییر آن را خوند و بجای "نصف کونش بیرونه" گفت "سوراخ کونش میونه". من دوباره تکرار کردم "حسن علی جعفر دیوونه" و اون هم دوباره جواب داد "سوراخ کونش میونه". دیگه من هیچی نگفتم و دیدم خودش تمام شعر را می خوند و هی آن را تندتر می خوند و همینطور که بلند بلند می خوند "حسن علی جعفر دیوونه، سوراخ کونش میونه" بالا پایین میپرید و میرقصید. چند دقیقه پشت سر هم این کار را تکرار کرد و بعد یک دفعه در باز شد و برادرش با قیافه عصبانی اومد بیرون و به اون گفت چکار داری میکنی؟ حسن علی جعفر اول ترسید که میخواهند اون را دعوا کنند چون فکر کردند داره به من این حرف را میزنه و برای همین سریع گفت چیه دارم به خودم میگم. برادرش هم گفت به درک که به کی داری میگی، همه توی اتاق دارند صدایت را میشنوند. فکر می کنم بعد از این حرف هم چند بار محکم خوابوند توی گوشش.
I remember when I first arrived in the US due to the different culture I was brought up in, the folks in town teased me and considered me "not right" and implied slight mental illness or simply being different. I was in a relationship of some kind with this girl in town. She once told me, “Everybody thinks I should be afraid of you, but I’m not.” The town's sheriff would take photographs of us and follow one or both of us in his vehicle. Eventually I caught her making love to an unidentified person. Shortly afterwards the sheriff also arrived and spotted me. I fled, leaving my scarf behind on the branch of a bush. My girlfriend disappeared under suspicious circumstances and was later found dead. Shunned by many, I was immediately considered the main suspect. While in the interrogation room, I was shown a white cloth, which the sheriff identified as the item used to strangle the girl. I denied that the girl and I were romantically involved. Locals vandalized o...
Comments
Post a Comment