Skip to main content
بعد از احتمال خراب شدن غارمون تصمیم گرفتم ببینم چی بر سر این غار اومد. اول میخواستم بگویم با غیرت و تعصبی مثال زدنی این کار را دنبال کردم ولی به جایش میگم پژوهشهای روز افزون من سرانجام نتیجه داده و آخر و عاقبت این غار برایم مشخص شده.

برای پی بردن به این موضوع ابتدا به موقعیت جغرافیایی و چند عکس قدیمی از این غار نگاه کنیم تا شکل و شمائل و ظاهر آن توی ذهنمان بیاید. این غار در مسیر تله کابین از پارکینگ به طرف ایستگاه دو بود در نقشه حدودا بعد از باشگاه تیر اندازی با کمان و پیچ 360 درجه مقابل بود.



در عکسهای بعدی شکل خود غار پیداست که در گوشه بالای راست دهانه آن محل اتصال سه سنگ مختلف است. سنگ پایین به شکل یک مثلث متساوی الساقین قائم الزاویه است. سنگ گوشه کم و بیش مستطیل است و سنگ چپ شکل خاصی ندارد اما در سمت راست آن قدری تو رفتگی دارد. همچنین در سمت راست غار یک حفره کم عمق هم دیده میشود.
دو تصویر اول در زمستان سال 1370 و سه تصویر بعدی در تابستان سال 1384 گرفته شدند.







تصویر بعدی مربوط به تابستان سال 1394 است. در اینجا محلی است که من آن را نواحی غار میدانستم. در عکس سقف قرمز باشگاه تیراندازی با کمان در سمت چپ و یک تابلوی نارنجی تبلیغاتی بر بالای کوه دیده میشوند . عکس های بعدی موقعیت عکاس نسبت به باشگاه و تابلو را بهتر نشان میدهد. البته لازم به ذکر است که در نقشه این منطقه و بیشتر عکسها، نصفه دورتر سقف باشگاه به رنگ سبز است ولی در بعضی عکسها که جلوتر دیده خواهد شد تمامی سقف سبز رنگ است.





چند عکس بعدی جزئیاتی از داخل باشگاه را نشان میدهد به ویژه طبیعت اطراف باشگاه و کوه و سنگ و صخره ها. در آخرین عکس که محل نشستن و همچنین ورودی چمن های تیر اندازی را نشان میدهد صخره ای بزرگ در سمت چپ عکس پیداست که یک لکه سفید هم روی آن است. کمی بالاتر از این صخره دو سنگ کوچکتر و تقریبا مربع شکل هستند که با فاصله ای که از هم دارند تا حدودی شباهت به دندانهای آسیابی دارند که محتاج سیم و ارتودنسی هستند. آن صخره بزرگ را لطفا به یاد بسپارید.






عکس بعدی اگرچه از زاویه ای دیگر است و از طرف مقابل خیابان گرفته شده ولی صخره بزرگ به خوبی در آن قابل شناسایی است چون هم شکل آن مشابه است، هم لکه سفید را دارد و هم دو دندان آسیاب پشت سر آن پیدا هستند. این صخره جایی بود که به گمان من محل قبلی غار بود.



از صندلی های زرد اطرافم و همینطور پشت تابلوی سفید (که در عکس من که پیشاپیش گذاشته بودم جلوی همین تابلو پیدا بود) پیداست که من این عکس را از آن طرف جاده و در میدانی که یک ساختمان با سقف قرمز کم رنگ نزدیک آن است گرفته ام.



قضیه میتوانست همینجا تموم بشه ولی تصمیم گرفتم یک کم دیگه جاده را بطور مجازی دنبال کنم. کمی که جاده را ادامه دهیم به پیچ 360 درجه میرسیم. سر این پیچ و توی کوه در سمت چپ یک سری دیوار دیده میشود.



اگر از زاویه مقابل نگاه کنیم جاده را میبینیم به اضافه یک تابلوی قرمز و کمی دیگر از دیوار در سمت راست تصویر.



در عکس دیگری از این زاویه که در ماههای سردتر و با برگهای کمتری گرفته شده علاوه بر تابلوی قرمز که هنوز پیداست، سقف قرمز کم رنگ در نزدیک میدان تفریحی هم دیده میشود. دیواری که در کوه بود الان واضح تر است که تقریبا به شکل صلیب است و یک سری راه پله به بالا میرود و بعد یک محل راه روی هم در بالا به طور افقی قرار دارد. در بالای صلیب هم پله ها به مقدار کمی ادامه پیدا میکنند و به یک قسمت سیاهی در کوه منتهی میشوند.



عکس بعدی این صلیب و سیاهی بالایش را از پایین نشان میدهد.



دو عکس بعدی این سیاهی را بسیار واضحتر نشان میدهند و مشخص است که این همان دهانه غار است. در این دو عکس مثلث متساوی الساقین قائم الزاویه، سنگ گوشه مستطیل شکل، سنگ چپ با قدری تو رفتگی و حفره کم عمق در کنار دهانه غار پیدا هستند.




این غار ظاهرا نامی ندارد اما یک منبع از آن به عنوان غار لاک پشت یاد کرده.



نتیجه ای که از این تحقیقات میگیریم این است که ضخره هایی که من در سال 1394 به عنوان بقایای غار شناسایی کرده بودم واقعا جا و سنگی متفاوت بوده است. با توجه به عکسهایی که گرفته بودم، اجسام توی عکس، فاصله ها و زوایا، بنظر میرسد عکس من از صخره زیر بوده.



پس اگر من در آن روز فقط حدود 300 متر جلوتر رفته بودم غارمون را پیدا میکردم. البته این را باید به حساب این گذاشت که من از جای غار مطمئن بودم و نه به دلیل گشاد بودن در طی آن 300 متر آخر. البته این استدلال کلا گشاد بودن را نقض نمیکند چون توقف و بازگشت قبل از رسیدن به غار اگرچه شرط لازم برای گشاد بودن هست اما شرط کافی نیست. نتیجه مهمتری که میشه از این پروژه گرفت اینه که اگرچه من معمولا روزها علافم ولی در حال حاضر به علافیتم خیلی بیشتر اضافه شده.
 

Comments

Popular posts from this blog

"My parents, brother, and I left Iran in 1980, shortly after the revolution. After a brief stay in Italy, we packed all our belongings once again and headed west to the exotic and the unknown: Vancouver. We had recently been accepted as landed immigrants, meaning Canada graciously opened its doors and we gratefully accepted; we arrived at Vancouver International Airport on my 10th birthday, three suitcases and one sewing machine in tow. After respectful but intense questioning at immigration, we were dropped off at a hotel on Robson Street, which was then still a couple years shy of becoming the fashionable tourist hub it is today. We were jetlagged, culture shocked, and hungry, so that first night, my father and brother courageously ventured out into the wild in search of provisions. I fell asleep before they returned. The next morning, I woke up at 5 a.m. and ravenously feasted on a cold Quarter Pounder with cheese and limp French fries that had been left by my beds...
Stacey was a nurse so Kurt knew she would be able to give him a pretty good idea of how critical it was. On the other hand her knowledge of medical jargon could make her words seem foreign to Kurt. “He’s sustained two injuries. The first one was right on impact, his brain was shaken around pretty badly. It might have even rotated and perhaps nerve fibers were stretched and veins and arteries might have torn too. The second one is an open wound where the skull broke. The brain is exposed in that area. He was probably hit by some kind of sharp object during the collision.” Stacey unsuccessfully tried to disguise a horrifying yelp that she let out. “It's possible the area around the wound is undamaged. He might be facing long-term disabilities. He’s lost a lot of blood and his blood pressure has really dropped from the trauma. He’s really weakened by the blood loss. Plus there’s the loss of oxygen to the brain. The damage may be catastrophic. And then there’s infection…” “When w...
In 1980 a former classmate wrote me a letter that stated that he was fine and the class was doing find.